ذکر مصائب عصر عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
نشـسـته سـایهای از آفـتـاب بر رویش به روی شانۀ طوفان رهاست گیسویش ز دوردسـت سـواران دوبـاره میآیـند که بگذرند به اسبانِ خویش از رویش کجاست یوسفِ مجروحِ پیرهنچاکم؟ که بـاد از دلِ صحـرا میآورد بـویش کـسی بزرگتـر از امتـحانِ ابـراهـیـم کسی چونآن که به مذبح برید چاقویش نشسته است کنارش کسی که میگِرید کسی که دست گرفته به روی پهلویش هزار مرتبه پرسیدهام ز خود او کیست که این غریب نهادهاست سر به زانویش کسی در آن طرفِ دشتها نه معلوم است کـجـای حـادثـه افـتـاده است بـازویـش کسی که با لبِ خشک و ترکترک شدهاش نـشـسـتـه تیـر به زیـرِ کـمانِ ابـرویش کسیست وارثِ این دردها که چون کوه است عجب که کوه ز ماتم سپـید شد مویش عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان که عشق میکِشد از هر طرف به هر سویش طلوع میکند اکنون به روی نیزه سری به روی شانۀ طوفان رهاست گیسویش |